لحظه ایی با من
گفتم :« بدوم تا تو همه فاصله ها را» تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که به بینی در من اثر سخت ترین زلزله ها را پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را ما تلخی نه گفتن مان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچله ها را یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله ها را این شعر از محمد علی بهمنی هست |
نوشته شده توسط: کلاغ سیاه
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
:: :: بازدید دیروز
::
:: مطالب قبلی :: :: اوقات شرعی ::
:: درباره من :: :: لینک به وبلاگ ::
:: لینک دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک ::
RSS
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
1934
0
0
نمی گم